انشا در مورد کرونا

انشاء درباره ویروس کرونا

انشا در مورد کرونا

در این مطلب از سایت مکتبانه با زنگ انشاء در خدمت شما دانش‌آموزان عزیز هستیم.

تعدادی انشای متفاوت در مورد کرونا ویروس گردآوری کردیم که میتونید ازشون استفاده کنید.


 


 

کرونا

ویروس یا همان مهمان ناخوانده و ناشناخته ای که به یک دغدغه برای همگان تبدیل شده است. ویروس واگیر کرونا نه تنها ایران بلکه در کل جهان شیوع پیدا کرده و متاسفانه جان بسیاری از همنوعان ما را گرفته است. این ویروس که فرد را به بیماری کرونا مبتلا میکند، سبب مختل شدن روال عادی زندگی مردم شده است. نمونه ی بارز آن تعطیل شدن مدارس و تحصیل محصل ها به شیوه ی مجازی است. این ویروس علاوه بر تأثیری که بر قدرت یادگیری دانش آموزان داشته، خانواده‌ها را نیز تا حدودی خسته کرده است. تنها راه مقابله و مبارزه با این ویروس، در خانه ماندن و رعایت دقیق دستورالعمل های بهداشتی است.
نمی‌توان نقش کادر درمان از جمله، پرستاران و دکتران را در مسیر مبارزه با این ویروس واگیر نادیده گرفت. سفیدپوشانی که با روحیه ای مثال زدنی، با جان و دل در نبرد با این ویروس هستند و به بیماران خود خدمات‌رسانی می‌کنند. پس برای خود ارزش قائل شویم و با مراعات اصول بهداشتی، پرهیز از مسافرت های غیرضروری و …به کادر درمان احترام گذاشته و سبب رفع خستگی آنها شویم.
نتیجه
جدا از تاثیرات منفی و مضری که این ویروس بر زندگی و شرایط اقتصادی ما داشت، بیایید این بیماری را به فال نیک بگیریم از آن جهت که فرصتی فراهم شده تا وقت بیشتری را در محیط خانواده و با پدر و مادر خود صرف کنیم و از طرفی قدر داشته هایمان را ، هر چند کوچک باشند، بدانیم. به امید روزی که همگی با رعایت و توجه به نکات بهداشتی، کرونا را شکست داده و یک زندگی تازه را به دور از هر گونه استرس شروع کنیم.


 


قبل از اینکه بخواهم به شباهت کرونا با هر چیز دیگری بپردازم باید عدالت این ویروس موذی را ستایش کنیم، زیرا با بچه ها مهربان است و به آنها آسیبی نمی زند. شاید خودش مادر باشد یا فرزند عزیزی را در گوشه ای از این جهان پهناور از دست داده باشد؛ که این چنین کودکان را از خشم خودش دور نگاه داشته است. به گمانم کرونا اگر در جامعه سمتی داشت، مسئولی عادل بود زیرا از بدو ورودش، زندانی های زیادی را به آغوش خانواده شان بازگرداند. ا تصور میکنم کرونا بانویی پاکیزه و حتی وسواسی باشد و از آنجایی که اطرافیانش نظافت خود را رعایت نکرده اند، خشمگین شده و به زور متوسل شد تا شاید آنها نیز پاکیزه گردند. کرونا اگر نماینده مجلس بود، نماینده ای شایسته و محبوب می بود، زیرا در همین مدتی که آمده به وضوح ارج و قرب بعضی از مشاغل را هویدا ساخته. فرشتگان الهی یا همان پزشکان و پرستاران، راهنمایان الهی یا همان معلمان و…. به راستی که جز او که می توانست قیمت های بسیاری از خدمات را چنین کاهش دهد؟ باز پرداخت قسط ها به خاطر کرونا به تعویق افتاد، قسط برق و گاز عقب افتاد. دور کاری ها دوباره بازگشت، اعضای خانواده ساعات بیشتری کنار همدیگر هستند. حس نوع دوستی دوباره شکوفا شد. و در پایان گمانم کرونا شاعر است زیرا هیچکس مثل او نتوانست مفهوم این شعر بابا طاهر را به همگان نشان دهد. از قبرستان گذر کردم کم و بیش بدیدم قبر دولتمند و درویش نه درویش بی کفن در خاک رفته نه دولتمند برده یک کفن بیش

 


 


عشق از راه های مختلفی به قلب راه پیدا میکند ،گاهی ازطریق چشم، گاه از طریق دست اما از راهی که وارد شود بلاخره روزی نفست را به شماره می اندازد .
کرونا هم همین طور است بی آنکه خبرت کند بایک بی احتیاطی ساده به درون بدن منتقل میشودوفکروخیالت را درگیر خودش میکند.
در مرحله اول مبتلاگشتن به آن ها کارلحظه ایست اما خاتمه دادن به آن ها سخت و دشوار است ،وصبر ایووب میخواهد.
-برای درمان هیچ کدام دارویی یافت نمیشودواینجاست که میگویند:«به دردی مبتلا گشتم که درمانش نمیبینم »و این گذشت زمان است که روح وجسمت را بهبود می بخشد.
برخی میگویند عشق سن و سال سرش نمیشوداماكرونا بیشتر وارد دنیای شلوغ سن و سال داران میشودوفکروخیال آن هارا دوچندان می کند. ا
عشق تنها دروجودوزندگی یک شخص به طور مستقل زندگی میکندویک نفررا آن طور که خودش بخواهد به کنج تنهایی می کشاند و برایش لالایی میخواند اما کووید۱۹ ازدحام وشلوغی را به تنهایی ترجیح میدهد و همه را به کنج بیماری میبرد وبرای هیچکس لالایی نمی خواند .
کاش کمی بیشتر به یک دیگر عشق بورزیم تا به کرونا مبتلا نشده ایم.

 


 


ویروس مخوف

مقدمه : می دانم هیچ کس دوستم ندارد . می دانم که همه شهر در پی
راه فراری برای نجات از دست من هستند و از من فرار می کنند. همه این ها و خیلی چیزهای دیگر را می دانم . تنهایم و خانه به دوش ؛ و هر جا که جای مناسبی پیدا کنم ، ساکن می شوم . درست برعکس عشق که همه دوستش دارند . همه به دنبالش هستند و هرگز تنهایی و بی
کسی را تجربه نکرده . بدنه : نامم را کرونا نهده اید ، همچو احساسات پو چی که نامش را عشق می گذارید . و بدین ترتیب خود را عاشق می نامید ؛ اما هیچ از
عشق نمی دانید . من کرونا هستم . ویر وس مخوفی که دنیایتان را به هم ریخته و همه تان را نابود می کند ؛ با سرعت انتشار بالا و قدرت کشندگی بسیار کم . که اگر رعایت کنید، به زوی کوله بارم را می بندم و می روم . اما به
کجا ، نمی دانم . درست مثل عشقی که نابود شده و هیچ از آن نمانده. آی ! باور نمی کنی؟ اما من این را می گویم که به زوی
و رفتنی ام و دیگر مرا نخواهی دید . رنگ و رو و چهره خاصی ندارم ؛ مثل همه ویروس های دیگر . اما نشانه هایی دارم که مطمئنم به خوبی با آن ها آشنایی . علاماتی از قبیل سرفه های شدید ، تب بالا و … عشق هم همین گونه است . او هم دیدنی نیست و فقط چند نشانه دارد . اما او خوب و دوست داشتنی است ، و
من بد و کشنده. راستی آیا تا به حال این سوال را از خود پرسیده ای که چگونه به وجود
آمده ام ؟ بگذار تا جوابت را خودم بدهم . در اثر بی احتیاطی شما انسان ها ، در اثر کم دقتی هی خودتان به بدن شما نفوذ می کنم و آن گاه سر تا سر وجودتان را در بر می گیرم . حتی شاید بتوانم کاملا از پا درتان
بیا ورم . حالا که کمی با من آشنا شی ، بگو ببینم عشق چطور به وجود می آید ؟ آن هم در اثر بی احتیاطی است ؟ شاید آی شاید هم
ا نه . به هر حال بگذریم ، من با او کاری ندارم . شیجه : اگر می خواهی هر چه سریع تر از دست من خلاص شوی کمی عشق بورز . آی عشق ! مواد و لوازم مورد نیاز را احتکار نکن . کم فروشی نکن. و خلاصه این که از سر عشق کمی به هم نوعان خود
رحم کن. آن گاه من قول می د هم رهایت گذم . به همین راحتی؟


 


کرونا یک معلم است. معلم خوبی هم هست اما شیوه تدریسش کمی اشکال دارد. او آموزگار مهربانی است که می خواهد با وحشت افکنی و لرزه
انداختن به تن ما دانش آموزان , تلنگری به قلب های غم آلوده ما بزند تا قدر با هم بودن هایمان را بیشتر بدانیم. این روزها که بیشتر در خانه هستم و ارتباط کمتری با آدم ها دارم گویا تکه ای از وجودم را گم کردم. حال دلم خوب نیست و نهن به هم ریخته ام بدجور احساس تنهایی می کند. سخت نیازمندم کسی را در آغوش بکشم. گاهی اوقات یاد روزهایی می افتم که با بهانه های الکی از دورهمی های ساده خانوادگی سر باز می زدم و لخت وصف ناپخیر این رابطه ها را از خودم دریغ می کردم. امروز حاضرم همه دارایی ام را
بدهم و در ازایش به آن روزها برگردم. ای کاش می شد در زمان سفر کرد و به گذشته ها رفت. دیگر طاقت ندارم. روح غبار گرفته ام خسته است. دلش اند کی آغوش گرم با چاشنی خنده های دلبر می
خواهد. اگر کرونا نبود شاید هیچوقت ارزش لايتناهی این لحظات را درک نمیکردم. کرونا جان ، معلم عزیز از تو برای این درس بزرگی که به همه ما دادی ممنونم. تو به ما یاد آور شدی لحظه ای در کنار عزیزان بودن کیمیایی است که هیچ کجای جهان یافت
و نمی شود. این روزها فقط می توانم بگویم:
«دلبرجان , منتظر آغوشم

 


 


قبل از اینکه بخواهم به شباهت کرونا با هر چیز دیگری بپردازم باید عدالت این ویروس موذی را ستایش کنیم، زیرا با بچه ها مهربان است و به آنها آسیبی نمی زند. شاید خودش مادر باشد یا فرزند عزیزی را در گوشه ای از این جهان پهناور از دست داده باشد؛ که این چنین کودکان را از خشم خودش دور نگاه داشته است. به گمانم کرونا اگر در جامعه سمتی داشت، مسئولی عادل بود زیرا از بدو ورودش، زندانی های زیادی را به آغوش خانواده شان بازگرداند. ا تصور میکنم کرونا بانویی پاکیزه و حتی وسواسی باشد و از آنجایی که اطرافیانش نظافت خود را رعایت نکرده اند، خشمگین شده و به زور متوسل شد تا شاید آنها نیز پاکیزه گردند. کرونا اگر نماینده مجلس بود، نماینده ای شایسته و محبوب می بود، زیرا در همین مدتی که آمده به وضوح ارج و قرب بعضی از مشاغل را هویدا ساخته. فرشتگان الهی یا همان پزشکان و پرستاران، راهنمایان الهی یا همان معلمان و…. به راستی که جز او که می توانست قیمت های بسیاری از خدمات را چنین کاهش دهد؟ باز پرداخت قسط ها به خاطر کرونا به تعویق افتاد، قسط برق و گاز عقب افتاد. دور کاری ها دوباره بازگشت، اعضای خانواده ساعات بیشتری کنار همدیگر هستند. حس نوع دوستی دوباره شکوفا شد. و در پایان گمانم کرونا شاعر است زیرا هیچکس مثل او نتوانست مفهوم این شعر بابا
طاهر را به همگان نشان دهد. از قبرستان گذر کردم کم و بیش
بدیدم قبر دولتمند و درویش نه درویش بی کفن در خاک رفته نه دولتمند برده یک کفن بیش


 


عشق از راه های مختلفی به قلب راه پیدا میکند ،گاهی ازطریق چشم، گاه از طریق دست اما از راهی که وارد شود بلاخره روزی نفست را به شماره می اندازد .
کرونا هم همین طور است بی آنکه خبرت کند بایک بی احتیاطی ساده به درون بدن منتقل میشودوفکروخیالت را درگیر خودش میکند.
در مرحله اول مبتلاگشتن به آن ها کارلحظه ایست اما خاتمه دادن به آن ها سخت و دشوار است ،وصبر ایووب میخواهد.
-برای درمان هیچ کدام دارویی یافت نمیشودواینجاست که میگویند:«به دردی مبتلا گشتم که درمانش نمیبینم »و این گذشت زمان است که روح وجسمت را بهبود می بخشد.
برخی میگویند عشق سن و سال سرش نمیشوداماكرونا بیشتر وارد دنیای شلوغ سن و سال داران میشودوفکروخیال آن هارا دوچندان می کند. ا
عشق تنها دروجودوزندگی یک شخص به طور مستقل زندگی میکندویک نفررا آن طور که خودش بخواهد به کنج تنهایی می کشاند و برایش لالایی میخواند اما کووید۱۹ ازدحام وشلوغی را به تنهایی ترجیح میدهد و همه را به کنج بیماری میبرد وبرای هیچکس لالایی نمی خواند .
کاش کمی بیشتر به یک دیگر عشق بورزیم تا به کرونا مبتلا نشده ایم.

 


 


به نام آنکه نامش نکوست … دیده ای نیست نبیند رخ زیبای تو را نیست گوشی که همی
نشنود آوای تو را. حوالی اسفند ماه بود که عزرائیل دوم ظهور کرد اعزرائیلی که هیچگاه نامش را نشنیده بودیم … و هیچوقت تصورش
او را نمیکردیم. … عزرائیلی که خوشی ها را از چشمانمان ، آغوش اطرافیانمان ، تنفسی آسوده ، پوست دستانمان و از همه
مهم تر ، مدرسه رفتن را از ما گرفت ….! اما دستش هم درد نکند ! او به ما فهماند که چه زندگی خوبی داشتیم ، و از چه دغدغه های مزخرفی خسته شده بودیم به ما فهماند قدر عزیزانمان را بدانیم و آنها را از بن
جان دوست بداریم ، و سعی کنیم اجازه ی ورود غمی را به قلبشان ندهیم و یاد بگیریم شرایط همیشه بدترازاین هم
میشود. با آمدن عزرائيل جديد طعم خیلی چیزها را چشیدیم !طعم زندگی کسانی را که تا بحال درکشان نکرده بودیم و یا حتی اصلا فکر نکرده بودیم . طعم زندگی کسانی را که عید نوروز شرمنده ی خوانواده شان میشدند ! چون توانایی خرید خیلی چیزها را نداشتند إخریدن لباس نو،، آجیل و شیرینی و …. ! طعم ، اینکه سیزده بدر را در خانه
را بگذرانیم…! ولی این را میدانم که بدون اذن خدا وقتی برگی از درختی
نمیو فتد ، او هم نمیتواند جان یک نفر را بگیرد… به امید روزی که عبرت بگیریم … و روزی را جشن بگیریم برای فرشتگان سفید پوش زمینی ، که به میدان جنگ رفته
اند و روزی موفق خواهند شد….


 


کرونا کاش همه ی این روزهای آغشته به ویروس،
رویایی، بیش نبود! کاش، یکی می آمد ما را از این خواب هولناک صدا می زد،
می آمد با تلنگری این کابوس را به دست فراموشی صدایمان می کرد و رنگ نارنجی شهریور را روی خوابمان می ریخت! کاش در یکی از این روزها، کسی می آمد و عقربه های پر تشویش ساعت را نگه می داشت و شماره های تازه نفسی را بر صفحه ی مدور ساعت می نشاند کاش کسی از پشت هیچستان سهراب، پیدا می شد این بختک نحس را از روی سینه زندگی مان کنار می زد، بیدار مان می کرد و عرق ترس را از پیشانی مان می زدود و لیوانی آب دستمان میداد و کنارمان می ماند تا هنگامی که خنکی آب از گلویمان پایین برود و آرام آرام بیداری، تن مان را
تازه کند! آن وقت با خیال راحت می نشستیم هوای خنک شهریور عاشق را می چشیدیم، با خاطر آسوده میان باد های
هرزهی کوچه،دیوان فر وغ را می خواندیم و شعر زمستان اخوان ثالث را زیر لب زمزمه می کردیم، منتظر میشدیم در ختان ارام ارام در رخوت پایینی فرو برود و شاهد رنگ پریدگی آفتاب می شدیم و بار دیگر بوی ماه مهر را لابلای خوشی کودکان دبستانی، روي نیکمت های چوبی، لای دفتر های نو جستجو می کردیم،
کاش یکی می آمد ما را از این همه خواب پریشان نجات میداد!
کاش…


 


الكرونا با ما چه کرد ” سکوتی مهتابی اما یخ زده، فضای شهر را فرا گرفته است گویا هیچکس روی کره ی خاکی وجود ندارد تا به این کره ی خاکی ثبات بخشد و یا شاید تمامی ساکنین زمین را خواب شیشه ای فرا گرفته است اما خوب که گوش می کنم از پس این لایه های تار وك و مخوف و پر سکوت صداهایی به گوش می آید، صداهایی که پوست شب را می شکافد، صدای ترك
و داشتن دل های و درد و قاب های قرض و غمگین. پیش از آنکه ویروس کو ید ۱۹ جهان را در بر گیرد، من فقط نفس می کشیدم و روال تکراری روزهایم را بدون هیچ انگیزه
و هدفی می گذراندم ! وقتی کرونا آمد و همه مان ثابت شد که جدای از اینکه نیاز است مراقب خودمان باشیم ، حواسمان به دیگران نیز باشد. تا
جایی که یادم می آید چنین محافظت جمعی برای بقا را 4 دیده كه شنیده بودم. شاید ترس از مرگ بود که باعث می شد
به هم محبت بیشتری کنیم و دو اسمان به هم بیشتر باشد. من الان فقط نفس نمی کشم ز ند گی می کنم، باعشق و با لذت
هر چند با مراقبت این چند ماه که با این بیماری خوفناك گذشت خیلی جاها ترکیب عشق سال های و با تکرار شد، حتی شو هم برایش
گفتند و جای و با را با کرو نا عوض کردند ترس ادم ها را عوض می کند. همانطور که عشق، و وای به روزی که هم از مرگ ترس داشته باشیم و هم عاشق زندگی باشیم . اما به وضوح آثار خستگی در چهره ی تك و تك افراد دیده می شود. چند ماه است که کرونا آمده و هفت ماه و هشت ماه و از چه خسته شده ایم ؟ آیا واقعا خسته شده ایم یا هنوز عمق فاجعه
را درك نكرده ایم؟ و کاش مراقب باشیم این ماه ها به سال ها ارتقا
نیابد.


 


مهمان ناخوانده و در خیابان شلوغ شهر قدم میزدم ، در شهری که بوی بهار به مشامش
خورده بود و دلش میخواست زود رخت تازه ی بهاری را بر تن کند. مثل هر سال همه خود را آماده ی مهمان نوازی از بهار کرده بودند ، بهاری که
هر سال مهمان همه ی خانه های شهر می شد. اما ناگهان مهمانی ناخوانده در خانه های شهر را به صدا در آورد و آیا بهار بود؟ نه کسی دیگریشت در ها بود آمده بود تا این جشن و سرور را بر هم
بزند آمده بود تا به جای بهاری که هر سال نوری از شکوفه های صورتی’ و سفید را بر سر نو عروس شهر میانداخت ، پارچه ای خاکستری بر سر شهر
بیندازد . گوبی ابر سیاه بزرگی کل شهر را محاصره کرده باشد ، شهر خلوت و خوفناک
شده است. در این هیاهویی که مهمان ناخوانده راه انداخته بود، بهار ما هم به مقصد رسید .ولی شهر را که دید ، بی سروصدا با دلی پر از غم و خالی از فریاد
خوشحالی وا مید پشت خانه های شهر نشست . کسی از خانه ها بیرون نمی آمد تا بهار بر درخت قلبش شکوفه های تازگی ،
امید ، صبر و تلاش کردن برویاند. حال در تنهایی هایم قدم میزنم ، همه ی مان در کنجی تنها نشسته ایم و به خاطراتمان فکر می کنیم، خاطر های باهم بودنمان . اما آیا خاطره ای از
| باهم بودن را داریم ؟ مگر نه اینکه گاهی دل هایمان تنهایی میخواست ، این ما نبودیم که برای
| با هم بودن وقت نداشتیم و سرمان همیشه شلوغ بود. حال خاطره ای نداریم تا به آن فکر کنیم باید با تمام تنهایی یمان افسوس
بخوریم، افسوس روز هایی که با هم بودیم ولی قدر شان را نمی دانستیم ، افسوس بخوریم برای روز هایی که دوستی هایمان را بر سر هیج با هم قطع کردیم ، مانند تبری که درختی را نصف میکند قلب های یکدیگر را |
– نصف کردیم . ! همه در زندگی به تلنگری نیاز داریم تا بدانیم با هم بودن بزرگ ترین
موهبت خداوند است ، تلنگری را در زندگی تجربه کردیم اما شاید زمانی احساسش کردیم که دیگر کسی نباشد تا با هم دیگر خاطره ای بسازیم ویا
و قلب های نصف شد ه بمان را با هم پیوند بزنیم. ولی مگر نه اینکه بهار هر سال بر قلبمان شکوفه ی امید میرویاند و شعله
های امید هرگز خاموش نمیشوند پس بیایید کاری کنیم که شعله هایش زبانه بکشد و خود مان در قلبمان بهاری بسازیم تا فردایی باشد برای با هم
بودن.

 


 


عشق هم همانند کرونا حس نمیشود نمیفهمی، تا
وقتی که به خودت میایی میبینی تمام شد مرض عشق تمام وجودت دار دربرگرفته. کرونا بدنت را به نابودی میکشاند اما عشق قلبت را،
) روحت را ، و تمام زندگیت را…! کرونا درمان میشود اما برای عشق دارویی نساختند ازيرا اند رمرض عشق بجز عشق دوا نیست.
چه کسی میداند شاید آمار کشته های عشق
۹۹درصد باشد اما جااار نمیزنند. عشق بی سر و صدا میاید بی سر و صدا میماند و جاودانه با قی
میماند. کرونا تنها 2درصد کشته میدهد اما تا قفل گوشیت را با زمیکنی میبینی حرف حرف او ست، تا اسوارتا کسی میشوی میبینی راننده و مسافر درباره کرونا حرف میزنند و با زهم تلویزیون که روشن میشود
حرف او ست حرف اینکه چگونه پیشگیری کنند از مبتلا شدن به این ویروس پس چرا هیچ جایی درباره پیشگیری از عشق چیزی نمیگویند مگر عشق مرض
نیست؟؟؟ !مگر عشق مانند کرونا نفست را تنگ انميکند؟ مگر عشق مانند کرونا استرس همراه ندارد؟!مگر عشق هم سرد رد نمی آورد؟؟؟ می آورد
جانم می آورد وقتی که فکر و خیالت پر شد از خاطرات، پر شد از خیال یک شخص انقدر سرت درد
میگیرد که طاقت نمی آوری… و در آخر اگر کرونا درمان شود خوب است و اگر
عشق جاودانه باشد بهتر.

 


 


#مقایسه کرونا و عشق به نام خدایی که مهر و محبت را در دل انسان
های مهربان مهمان ابدی کرد؟ حرارت عشق مانند تکه آتشی است که می تواند
جنگلی بزرگ را بسوزاند. کرونا هم با تب بالایی که به جان انسان می اندازد مانند آتش عشق است که وجودمان را دربر می گیرد و می سوازند . عشق به
طور ناگهانی مهمان ما می شود ، وما را آشفته می کند. کرونا هم بدون اینکه به ما اطلاع بدهد می آید و حال ما را دگرگون می سازد. عشق ممکن است که با یک دیدار با معشوق اتفاق بیفتد ، یا با شنیدن حرف های او در قلب ما بنشیند. کرونا هم می تواند | با لمس کردن چشم ، گوش یا بینی مهمان
جسممان شود.ما زمانی که عاشق می شویم ، تمام فکر ذکرمان به آن معشوقه مشغول می شود . با آمدن ویروس کروناهم فکرمان به این موضوع است که چه موقعی بار و بندیلش را جمع
می کند و می رود .عشق حس نابی است زیرا وقتی که ما در کنار آن فردی که دلمان را به گرو برده است هستیم یا به او فکر می کنیم احساس آرامش میکنیم. اما کرونا حسی نامطلوب است زیرا می تواند ما را از بین ببرد .ودیگر در کنار عزیزانمان
نباشیم ولذت نتوانیم ببریم (با آرزو سلامتی ولباس آفیت برای کسانی که به دام این ویروس افتاده اند و در چنگال او درد می کشند.

 


 


موضوع: عشق و کرونا آرام آرام جوانه می زند عشق را می گویم بی سر و صدا می آید ،هوش و حواس نمی گذارد برای آدمی، مکان مشخصی هم ندارد شاید از لمس ستی،مویی ، گونه ای درگیرش شى! و وای برتوا گر دم به تله اش بدهی، عشق همان شکل تغییر یافته
کرونا ست نه ؟ عشق ویر وس است راه و چاه درمان هم تا به حال نداشته همچو کرونا ،حتی از طریق چشم هم خطر وجود دارد وامان از نگاهی که گره بخورد ،از نوایی که قفلش شدم که اگر تقلا انکنی ،اگر اراده نکنی وبه مقابله نشتابی ذره ذره جانت را می ستاند ،به نیستی می کشاندت وبعد در اوج نابودی تو میمانی
ا وتو والبته یک ویروس خستگی ناپذیر سمج! اوایل بی خطر است هیاهی ندارد، ترس ندارد اما به مرور غول بی شاخ و دمی میشود و چه بد اگر سن وسالی از تو گذشته باشد.اگر دیگر در خامی غوطه ور نباشی ،محکم تر به زمین گرم میزندت باید مدارا کنی ،باید چشم وگوش بپوشانی که در چاه نیفتی، یک روز مواظبت بهتر از هزاران روز پشیمانی است مگر
نه؟ چرا میگویم عشق کر ونایی إمبدا اسیر دستش شوی ،عقلت را به کار بینداز دوری و دوستی عجیب در این جور مواقع به دل می چسبد .مبدا روحیه ات را ببازی ، تو همچنان مخلوق اویی ویا برجا اگر بخواهی استوار باشی همه چیز به نفس تو بر
میگردد، نفس کوچک بی ملاحظه ات ! درخت غم بجانم کرده ریشه
بدرگاه خدا نالم همیشه رفيقان قدر یکدیگر بدانید اجل سنگست و آدم مثل شیشه


 


شباهت کرونا با عشق؟ ب ھردو، بی آن که قبلا خبرت كنند، گرفتارت می کنند . – هردو تمام فکر و نھن آدم و به خودشان مشغول می کنند .
– هردو ممکن است در یک لحظه از وہ چشم وارد شوند . – آغاز ابتلا به هردوی آنها ساده است ، اما پایان ادنش دشوار . – اجتناب از هردو لازمه ی یک زندگی سالم و عادی است.
– بای عج هیچ کدام دارویی وجود ندارد .
– در هردو (نزد برخی مبتلا دن) استفاده از الکل چاره از است.
– درهردو اگر تسليم ش شوی، به فنا رفته ی .
– هرچه سن بالاتر برود، ابتلا به هرکدام از آن دو خطرناک تر می شود .
– هردو بر اثر یک برحتي طي و با سوء تفاهم کوچک به وجود
می آیند.
– آدمهای عاقل از هردو فور می کنند .


 


: کرونا همچون عشق بدون اجازه به قلب تو وارد می شود.
شاهرگ های تو را هدف قرار می دهد. همانطور که عشق برای کودکان بی معناست کرونا نیز به
زندگی کودکانه آنان وارد نمی شود. | همانگونه که با گرفتن دستان معشوق روزنه های وجودت گرم میشوند کرونا نیز پس از دست دادن افراد با یکدیگر آنان را
به داغ شدن وتب کردن وامی دارد] با تلاطم دو نگاه عشق درون قلب آنان هویدا میشود کرونا
نیز جرقه خود را از همان چشم به قلب افراد می زند. – مادامی که عاشق می شوی تا چند روز و چند هفته احساس گنگی میکنی تا این که علائم عشق در تو آشکار میشود و همگان عشق تو را می فهمند کرونا نیز پس از چند روز و چند هفته
خودش را برای تو آشکار می کنند. زمانی که عشق بی حاصل به سراغ تو می آید افراد از معاشرت با تو پرهیز میکنند همانگونه که وقتی در منجلاب کرونا می افتی
همه تو را طرد می کنند. وقتی که در منجلاب کرونا می افتی زنگی را برای خودت پایان یافته میبینی عشق با وجود رقیب سرسخت هم همیمنگونه
است. هردو به همه جا سفر و در یک ثانیه هزاران نفر را مبتلا میکنند ممکن است هر دو به خانه پیر سالخورده ای در غرب جهان
سفر کنند یا هر دو به سراغ جوانکی در شرق جهان بروند. کرونا نیز همچون عشق برای وارد شدن به حریم افراد اجازه
نمی گیرد.


 


ویروس مخوف مقدمه : می دانم هیچ کس دوستم ندارد . می دانم که همه شهر در پی
راه فراری برای نجات از دست من هستند و از من فرار می کنند. همه این ها و خیلی چیزهای دیگر را می دانم . تنهایم و خانه به دوش ؛ و هر جا که جای مناسبی پیدا کنم ، ساکن می شوم . درست برعکس عشق که همه دوستش دارند . همه به دنبالش هستند و هرگز تنهایی و بی
کسی را تجربه نکرده . بدنه : نامم را کرونا نهده اید ، همچو احساسات پو چی که نامش را عشق می گذارید . و بدین ترتیب خود را عاشق می نامید ؛ اما هیچ از
عشق نمی دانید . من کرونا هستم . ویر وس مخوفی که دنیایتان را به هم ریخته و همه تان را نابود می کند ؛ با سرعت انتشار بالا و قدرت کشندگی بسیار کم . که اگر رعایت کنید، به زوی کوله بارم را می بندم و می روم . اما به
کجا ، نمی دانم . درست مثل عشقی که نابود شده و هیچ از آن نمانده. آی ! باور نمی کنی؟ اما من این را می گویم که به زوی
و رفتنی ام و دیگر مرا نخواهی دید . رنگ و رو و چهره خاصی ندارم ؛ مثل همه ویروس های دیگر . اما نشانه هایی دارم که مطمئنم به خوبی با آن ها آشنایی . علاماتی از قبیل سرفه های شدید ، تب بالا و … عشق هم همین گونه است . او هم دیدنی نیست و فقط چند نشانه دارد . اما او خوب و دوست داشتنی است ، و
من بد و کشنده. راستی آیا تا به حال این سوال را از خود پرسیده ای که چگونه به وجود
آمده ام ؟ بگذار تا جوابت را خودم بدهم . در اثر بی احتیاطی شما انسان ها ، در اثر کم دقتی هی خودتان به بدن شما نفوذ می کنم و آن گاه سر تا سر وجودتان را در بر می گیرم . حتی شاید بتوانم کاملا از پا درتان
بیا ورم . حالا که کمی با من آشنا شی ، بگو ببینم عشق چطور به وجود می آید ؟ آن هم در اثر بی احتیاطی است ؟ شاید آی شاید هم
ا نه . به هر حال بگذریم ، من با او کاری ندارم . شیجه : اگر می خواهی هر چه سریع تر از دست من خلاص شوی کمی عشق بورز . آی عشق ! مواد و لوازم مورد نیاز را احتکار نکن . کم فروشی نکن. و خلاصه این که از سر عشق کمی به هم نوعان خود
رحم کن. آن گاه من قول می د هم رهایت گذم . به همین راحتی؟


 


#مو ضوع کرونا و پاییز قبلا برای انشا موضوعاتي مثل بهار یا پاییز
و بلا چنین گرد و خاکی کرده که خودش تبدیل به یک ب گونه گذراند يد داشتیم ولی الان کرونی
موضوع انشا شده. ”
می ترسم پاییز هم کرو نا بگیرد . معلوم نیست از جا پیدایش شد و کی دست
از سر ما بر می دارد . تا کی باید با ترس و لرز به این جا و آن جا قبلا میوه ها را نشسته هم میخورد پم ولی الان به
” میوه شسته هم الکل می زنیم . . دیگر را هم از ماسک و دستکش به هم میخورد .
وای؟ عطسه را بگو حكم بمب هسته ای دارد همه جوری فرار میکنند که انگار آنجا بمب و مواد منفج شده. د ولی اگر بخواهیم عادلانه حرف بزنیم کرونا با همه ی بدی هایش خوبی هایی هم دارد مثلا همین که مدرسه کمتر می آییم خود ش خیلی خوب است .
از این بابت راحت شد و همزمان که دارم درس می خوانم یک تکه لواشک هم از کم آویزان است و درازکش کتاب را ورق می زنم میوه ها را هم
من جن برا
من برای می آورد ….. به به ! ای ولی این را هم بگویم که آنلاین درس خواندن هم
پدر ما را در آورده بالأخره هرطور شده درس باید حال ما را آقای آهنی (مد پریت مدرسه) هم که عین داروخانه 24 ساعته آماده ی پاسخگویی هستند
مه می خواهد .
سلامتی ایشان هسدتهم . بگذریم ….. امیدوارم که همگی سالم و سلامت | این مرحله ی سخت عبور کنیم و به زندگی
عادی من برگردیم . راست … پاییز خود را با کروز
گذرانید؟
البته ما نه


 


نامه ای به کرونا کاش همه ی این روزهای آغشته به ویروس،
و رویایی، بیش نبود! کاش یکی می آمد ما را از این خواب هولناک صدا می زد، می آمد با تلنگری این کابوس را به دست فراموشی
می سپرد، صدای مان می کرد و رنگ نارنجي شهربور را روی خوابمان میربخت! کاش در یکی از این روزها، کسی می آمد و عقربهای پر تشویش ساعت را نگه می داشت
و شمارمهای تازه نفسی را بر صفحه ی مدور ساعت مینشاند، کاش کسی از پشت هيچستان سهراب پیدا می شد این بختک نحس را از روی سینه ی زندگیمان
کنار می زد، بیدارمان می کرد و عرق ترس را از پیشانی مان می زدود و لیوانی آب دستمان می داد و کنارمان می ماند تا هنگامی که خنکی آب از گلویمان
پایین برود و آرام آرام بیداری تن مان را تازه کند؟ آن وقت با خیال راحت می نشستیم هوای خنک شهریور
عاشق را میچشیدیم، با خاطر آسوده میان بانهای مزه ی کوچه، دیوان فروغ را میخوانیم و شعر زمستان اخوان ثالث را زیر لب زمزمه می کردیم، منتظر میشدیم
درختان آرام آرام در رخوت پاییزی فرو بروند و شاهد رنگبریدگی آفتاب میشدیم و بار دیگر بوی ماه مهر را الابای خوشی کودکان دبستانی، روی نیکمتهای چوبی،ای دفترهای نو جستجو می کردیم،
کاش یکی می آمد ما را از این همه خواب پریشان نجات می داد!
کلش…


گردآوری شده از مطالب کانال تلگرامی انشاء @ENSHA


  • admin
  • هیچ
  • 34,684 بازدید
  • ۰۹ فروردین ۰۰
  • انشا
مطالب مرتبط

دیدگاهی بنویسید.

بهتر است دیدگاه شما در ارتباط با همین مطلب باشد.